صدای تنهایی در کوچه پس کوچه های دلت به گوش می رسد
دلت در جستجوی کدامین واژه اینچنین پژمرد
که حکایت غریب بودن حرفها را به رخ آدمای سرد قصه ها کشید
می گویی دلت آشنای سادگی عشق است
ولی عشق را در بدعهدی حادثه وفا شکست
در آن هنگام که خسته از سایه ها هستی
دلت تنگ سادگی و پاکی می شوی
آن هنگام تنهایی عشق در سکوت دلگیر زمانه اشک حسرت می ریزد
اشک آبی عشق در تنهایی چشمان غروب سکوت سروده می شود
غروب سکوت، تنها یادگار جاده هایی است
که اشک آبی عشق در آن نشان است .
اشک آبی عشق در تنهایی چشمان غروب سکوت
محو بی وفایی دلت می شود
و نامش در غروب سکوت تنها یادگار
عاشقای غریب راه می شود
ری را
معنی ری را خیلی قشنگ بود ! ذوق کردم !
آسمان، آبی ...
و شهر، تمام شهر
تا خوابِ نزدیک به صبح نماز ... خلوت!
شبی که رفت
غروبِ روشنش را از یاد نخواهم بُرد.
آن شب که تو رفتی، باز آسمان آبی بود
باز تمام شهر خلوت بود
و باز پایانِ پسینی غریب که بمبارانِ محلههای ساکتش
از همان عطسهی حُباب و هول و ولای سپیدهدم پیدا بود
تمام مردمِ شهر به درههای دور گریخته بودند
گهوارهیی شکسته در کوچه و
نامهی مچالهیی در باد ...!
دو سه ستارهی نوخط از خوابِ مدرسه
به جانب کیسههای ماسه و
سربندهای باران و ولوله میرفتند.
آژیر احتمالِ "نه ای خدا!"،
زُقزُق زخمی کهنه در پسِ پیراهنِ عزا،
سوالی ساده و سوالی ساکت،
سوالی که حتما بیچرا، ریرا!
پردهی سنگینِ خانه را از بوی باروت و بیم پس میزنم
یک لحظه تو در کوچهی روبهرو پدیدار میشوی
گریبانِ دخترانهی تو گُلگون است
کبوتری سر بُریده در آغوش،
به جانبِ امدادِ آدمیان میدَوی.
باد میآید
باران میآید
نه، چیزی نیست
میدانِ ساکت پسین و
چند پیادهی پُر شتاب ...،
فقط همین!
تو چیزی، انگار بستهای به کودکی میسِپُری
پنچرهی خانه را نشانش میدهی
نزدیکتر از همیشه با همان روسریِ نازکِ قشنگ
انگار آژیرِ قرمزِ این وقتِ نامراد را نشنیدهای ... ریرا!
کودک به جانب درگاهِ خانه میدَود،
پلهها را در باورِ معجزه طی میکنم،
پیش از دقالباب
در به کوچه گشوده خواهد شد.
رازی در راهست!
نگاه میکنم
نه، چیزی نیست
نه کودکی در راه و
نه سایهساری که تو بودی ...
"تو هم با ما نبودی!"
دیوارِ سنگچینِ خانهها،
خوابهای کودکانِ اُردیبهشت،
کوچهباغی در مِه،
و دورهگردی کور با چلچلهی کمانچهاش
در پسین ایستگاهِ پنجشنبههای راهآهن.
من هم مثل همیشه و هنوز
با دستمالی سپید، پاکتی سیگار و گزینهْ شعر فروغ
چمدانی پُر از ترانه و شبنم
دل و دستی تشنه از لمسِ تبسمِ تو
و سلامی ساده و چتری مشترک
تا خوابِ دورِ نور میروم.
سلام خوبی سلامتی ولایت امام باقر (ع) راتبریک می گویم
امید وارم موفق وپیروز باشی ما رو فراموش نکردی که
بااین دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته نی ام بی لب دم سازچه سازم
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
با این همه افسونگری و ناز چه سازم
خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
از پرده در افتد اگر این راز چه سازم
گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
با اشک تو ای دیده ی غم از چه سازم
تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
دور از تو من دل شده آواز چه سازم
سلام من دوست فاتی دلداده هستم و۱۸سالمه ازوبلاگت خوشم اومد........................