در حدیث نا گفته بی کسی این حرفاست
که تنها در محدود دل می ماند
در حالی که با سکوت همراه می شویم
گذر از ثانیه ها من ،تو را به خود رهامی کند ، رها
در حال گذر از کوچه های سکوت هستم که صدایی زمزمه می کند
در حریم سکوت این نگاه کیست که اینطور غریب می ماند
ولی من ، تو چه ساده در بی صداقتی می شکنیم
و گذر از زندگی را تمدید می کنیم .
تا راه عشق را برایم نشان کند
اما من ، تو واژه ها را به اسارت سایه ها در آورده بودیم
در حالی که حرف عشق را به رخ واژه ها می کشیم
رنگ عشق را در سرگردانی نگاه های نا مفهوم می شکنیم
ولی می گوییم چشمهایمان رنگ عشق را هدیه به نگاه تنهایی کرده
در حالی که نگاه های ساده رادر سیاهی واژه ها تعبیر می کنیم
آن را در بد عهدی بی وفایی اسیر واژه های دورنگ سایه ها می کنیم
آری عشق زمزمه بی کسی هایش را درسادگی اشک می ریزد
در حکایت غریبی نوشته می شود
در حریم سکوت این نگاه کیست که اینطور غریب می ماند
نگا ه تنهایی برای تو،من راه عشق را نشان می کند
ولی ما نگاه های نا مفهوم را در سادگی تنهایی می شکنیم
من ، تو یرای عشق رنگی می خواهیم
ولی نمی دانیم رنگ عشق را به سایه ها داده ایم
اما در خاطرات دور من ، تو نگاه ریا با نگا ه واژه ها گره می خورد
نگاهی فریاد می زند
در کوچه پس کوچه های غربت این نگاه کیست که اینطور غریب می ماند
در حالی که عشق زمزمه می کند ------------- نگاه تنهایی ----------------
-------> آری نگاه تنهایی در زمزمه عشق سروده می شود < ------
ری را
درود ...
بد نیست اگه نوشته هاتون را چاپ کنین (:
پ.ن : ممنون که سر زدین به من
سلام...
سکوت همه حرفی میزنه...همه حرف...
در سکوت حرفهای دل همه نهفته است . حرف دل من و دل تو . فوق العاده قشنگ نوشتی . باز هم به من سر بزن
با سلام
سلام
خوبی
زیبا بود
موفق باشی
سلام من پانیزم به من هم سری بزن
منتظرتم
بای
سلا م ممنون ار لطف شما من لینک شمارو می زارم شما هم می تونید جهت تبادل این کار رو بکنید
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
بزرگترین آرزوی من این است که کوچترین آرزوی تو باشم
همین جا، نزدیک به همین میلِ همیشهی رفتن
انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خارِ خوشباور
چشم به راهِ کودکانِ دبستانیِ دور
هی بیقراریِ غروب را تحمل میکند،
اما کمی دورتر از بادِ نابَلَد
عدهای آشنا
مشغولِ چراغانی کوچه تا انتهای آینهاند،
انگار شبِ دیدارِ باران و بوسه نزدیک است.
تو هی زلالتر از باران،
نازکتر از نسیم،
دلِ بیقرارِ من، ریرا!
رو به آن نیمکتِ رنگ و رو رفته
بال بوتهی بابونه ... همان کنارِ ایستگاهِ پنجشنبه،
همانجا، نزدیک به همان میلِ همیشهی رفتن!
اگر میآمدی، میدانستی
چرا همیشه، رفتن به سوی حریمِ علاقه آسان و
باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است!
راستی مگر نشانیِ ما همان کوچهی پیچکپوشِ دریا نبود؟
پس من اینجا چه میکنم؟
از این چند چراغِ شکسته چه میخواهم؟
اینجا هیچکدام از این همه پنجرهی پلکبستهی غمگین هم نمیداند
کدام ستاره در خوابِ ما گریان است.
من البته آن شب آمدم
آمدم حتی تا همان کاشیِ لَبْلعابیِ آبی
تا همان کاشیِ شبْ شکستهی هفتم،
اما جز فال روشنی از رازِ حافظ و
عَطرِ غریبی از گیسوی خیسِ تو با من نبود.
آمدم، در زدم، بوی دیوار و دلْدلِ آبی دریا میآمد،
نبودی و هیچ همسایهای انگار تُرا نمیشناخت،
دیگر از آن همه کاشی
از آن همه کلمه، کبوتر و ارغوان انگار
هیچ نشانهی روشنی نبود،
کسی از کوچه نمیگذشت
تنها مادری از آوازِ گریههای پنهانی
از همان بالای هشتیِ کوچه میآمد،
نه شتابی در پیش و
نه زنبیلی در دَست
فقط انگار زیر لب چیزی میگفت.
خاموش و خسته
صبور و بیپاسخ از کنار نادیدهام گذشت.
آه اگر بمیرم این لحظه
چه کبوترانی که دیگر از بالای آسمان
به بامِ حَرَم باز نخواهند گشت!
ریرا جان!
میان ما مگر چند رودِ گِلآلودِ پُر گریه میگذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پُلی از خوابِ پروانه نمیبینم ...!
سلامی چون صدای گیتار صدای دول وتشمال سلامی چون صدای سیتا عشق ومحبت بیتا
خوبی سلامتی خوشی امید وارم که قطار زندگیت تا سالیان سال بر روی ریل قطار با سرعت مولایم در حال حر کت باشد
سلام خیلی ممنون که مهم سر زدی
وبلاک باحالای داری
راستی با تبا دل لینک جه جوری؟؟؟
بای
سلام دوست گلم
نوشته ها و شعرهای قشنگی نوشتی از این جمله خیلی خوشم اومد « آری عشق زمزمه بی کسی هایش را درسادگی اشک می ریزد »
بازم بیا
بای بای